یادداشت های روزانه یک دیوانــه

متن های عاشقانه,اشعار عاشقانه,تک بیتی عاشقانه,دوبیتی عاشقانه,جملات زیبا,جملات قصار,اس ام اس عاشقانه,sms عاشقانه

یادداشت های روزانه یک دیوانــه

متن های عاشقانه,اشعار عاشقانه,تک بیتی عاشقانه,دوبیتی عاشقانه,جملات زیبا,جملات قصار,اس ام اس عاشقانه,sms عاشقانه

خاطره طنز پدر بزرگ

یه دفعه از پدربزرگم پرسیدم چه وقتی بیشتر از همیشه ضایع شدی؟ گفت: «اون قدیما وقتی که هنوز خیلی جوون بودم و تو دهاتمون زندگی می‌کردم، یه روز دختر خالم اومد در خونمون و گفت: بیا بریم خونه ما، اونجا خالیه! من هم خوشحال شدم و دنبالش رفتم. 

وقتی در رو باز کردیم و رفتیم تو دیدم که راست گفته، هیچ کس تو خونه نبود. دختر خالم گفت: من می‌رم تو اتاق تو هم 5 دقیقه دیگه بیا تو. منم 5 دقیقه دیگه رفتم تو دیدم همه می‌گن: تولد تولد تولدت مبارک..! » پدربزرگ به اینجا که رسید دیگه حرفی نزد. ازش پرسیدم:خوب که چی؟ چه ربطی داشت؟ گفت: « آخه لخت رفته بودم تو!! »

نظرات 3 + ارسال نظر
مگان 1389/09/04 ساعت 10:35 ب.ظ

تکراری بود

باران 1392/01/23 ساعت 03:57 ب.ظ

اینو خونده بودم ولی خوب بود!

لیدی 1392/04/03 ساعت 09:08 ب.ظ

سلام
کلی خندیدم
جالب بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد